۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

بخش دهم

علی ( ع )برنامۀ انبیاء را پیاده کرد
پس از خلفاء ثلثه ، وقتی مردم برای بیعت و انتخاب علی (ع ) برای حکومت ، به طرف او هجوم آوردند ، در همان روز اول با اشارات و کنایات به مردم فهمانید که روش من مانند طریقۀ پیامبر اسلام ( ص ) و سایر فرستادگان خدا است و اگرمن زمام امور را به دست گیرم تمام تبعیضات را می کوبم و اجتماع را به عدل و داد زنده می کنم . روز دوم رسماً به مسجد رفت و به منبر تشریف فرما شد وبه آنچه در روز گذشته با اشاره بیان کرده بود تصریح نمود و جملاتی به این مضمون ادا فرمود :
خدا خودش می داند که من به امر خلافت ، از آن جهت که ریاست و قدرتی است محبت و علاقه ای ندارم ، از پیامبر شنیدم که می فرمود هر کس بعد از من زمام امور امت را به دست گیرد روز قیامت او را برصراط نگه خواهند داشت و ملائکه الهی نامۀ عمل او را باز می کنند ، اگر به عدالت رفتار کرده باشد خداوند او را به موجب عدالت نجات خواهد داد ، و گرنه « صراط » تکانی می خورد و او را به قعر جهنم می اندازد .
پس از این سخنان به طرف راست و چپ نگاهی کرد ، و اشخاصی را که در گوشه و کنار مجلس بودند از زیر نظر گذراند ، آنگاه فرمود : آن افرادیکه دنیا آنها را در خود غرق نموده ، و املاک و نهرها و اسبهای عالی و کنیزکان نازک اندام ، برای خود تهیه کرده اند ، فردا که همه آنها را از آنها میگیریم و به بیت المال بر می گردانم و به آنها همان قدر خواهم داد که حق دارند ، اینها نیایند و نگویند که علی ما را اغفال کرد ، اول چیزی میگفت ، و حالا طور دیگری عمل میکند ، نگویند علی آمد و ما را از آنچه داشتیم محروم کرد ، من از همین الآن برنامه روش خود را می گویم ....... .
روز دیگر ثروتمندانی که می دانستند مشمول حکم علی میشوند ، آمدند و به کناری نشستند و مدتی با هم مشورت کردند و نماینده ای به نام « ولید » پیش علی (ع ) فرستادند ... .
ولید خدمت علی ( ع ) آمد و گفت : اولاً خودت می دانی که تمام ما ها که اینجا نشسته ایم به واسطۀ سوابقی که با تو در جنگهای اسلام داریم ، دل خوشی از تو نداریم و غالباً هر کدام از ما یک نفر داریم که در آن وقتها به دست تو کشته شده ! ولی ما از این جهت صرف نظر می کنیم و با دو شرط حاضریم با تو بیعت کنیم :
1- با گذشته کار نداشته باشی « و به ثروتهای اندوخته دست نزنی » از این به بعد هر چه خواهی بکن .
2- کشندگان عثمان را به ما تسلیم کنی .
علی(ع ) فرمود : اما موضوع خونها برای کینه شخصی نبوده ... اگر اعتراض دارید و خون بها می خواهید از حق بگیرید که چرا باطل را شکست .
و اما اینکه گفتید « با گذشته کار نداشته باش » این موضوع در اختیار من نیست ، وظیفه ای است که خدا به عهدۀ من گذاشته است .و اما تسلیم کشندگان عثمان را ، اگر وظیفۀ خود می دانستم همان دیروز قصاص می کردم .
ولید بعد از شنیدن این سخنان صریح برگشت ، و مطالب علی (ع ) را به دوستانش بازگو کرد ، و تصمیم خود را برای مخالفت علی (ع ) جدی ، و دشمنی خویش را علنی نمود .
جمعی از یاران علی ( ع ) به او گفتند ، عمده عامل نارضایتی این گروه مسئله اصرار تو بر مساوات است ، حتی قضیۀ تسلیم قاتلان عثمان بهانه و سرپوشی روی این مسئله است ، و میخواهند عوام را به این وسیله تحریک کنند ، « مقصودشان این بود که اگر ممکن است در این تصمیم حضرت تجدید نظر کند » .
علی ( ع ) این پیشنهاد را قبول نکرد و با وضع خاصی باز به منبر تشریف فرما شد و مطالب جالبی دربارۀ عدل و داد ، و مساوات بیان کرد ، (( منقول از ابن ابی الحدید ملخصاً )) .
نتیجه
این که مخالفت ثروتمندان با انبیاء و معتقد نشدن آنها به خدا و دین برای این نبود که آنها مطالبی درک میکردند که سایر مردم درک نمی کردند ، و به بیان دیگر طبقۀ پولدار خوش گذران که با خدا و دین کاری ندارند برای روشن فکری آنان نیست ، بلکه برای این است که خدا و انبیاء را مخالف روش خود می بینند آنها میدانند که با روشی که انبیاء دارند دیگر نمی توانند زور گوئیهای سابق را بنمایند ، آنها می دانند که با روشی که انبیاء دارند دیگر نمی توانند خون تهیدستان را بمکند و حقوق آنها را ضایع کنند . آنها خوب میدانند با این روشی که انبیاء دارند عموم مردم دیگر زیر بار آنها نمی روند و آنها را بزرگ نمی شمارند ، از این جهت یکباره طوق بندگی خدا را از گردن خارج ، و به طور کلی انکار خدا و تکذیب فرستادگان او مینمودند .

جهت دوم
دومین چیزی که موجب میشود زر ، و زور داران ، به ماوراء جهان ایمان نیاورند ، این است که : ثروت و قدرت یک حالت غرور و نخوتی در انسان تولید می کند ، که نمی گذارد زیر بار حق برود و حرف های حسابی را گوش کند ، اساساً سرشت انسان طوری است که در حال بی نیازی طغیان و سرکشی میکند ؛ و از حدود عقل و موازین عقلائی خارج میشود . (( ان الانسان لیطغی ان راه استغنی )) .

قرآن سرشت انسان را این طور تعریف می کند
« اگر ما به انسان پس از فقر و ناداری ، ثروت و عافیتی عنایت کنیم ، او میگوید من سزاوارم این طور باشم، و گمان نمی کنم قیامت و روز جزائی در کار باشد « و بر فرض اگر خدا و قیامتی باشد » اگر من به سوی او رجوع کنم همانطور که فعلاً زندگی من نیکو است آنجا هم « نزد پروردگارم حال و وضع نیکویی دارم » .
قرآن جریان گفتگوی یک ثروتمند خدانشناس که سر تا پایش را غرور پولداری گرفته بود با همسایه تهی دست خود که خداشناس بود این طور بیان می کند :
« ای پیامبر » برای مردم داستان دو مردی را بیان کن ، که به یکی از آنها دو باغ انگوری دادیم که اطراف آنها را درختان خرما فرا گرفته بود ، و میان آن دو باغ کشت زاری قرار دادیم . تمام میوه های آن دو باغ بدون هیچ نقصانی به ثمر رسید و آفتی نداشت ، و میان آن باغها نهر آبی جاری نمودیم . ثروتمند کافر به همسایۀ خداشناس گفت : من ثروتم از تو بیشتر و قوم و قبیله ام از قوم تو مهمتر و عزیزترند . « روزی » ثروتمند داخل باغش شد در حالی که « غرق در غرور بود » به خویش ستم می کرد ، و میگفت گمان نمی کنم این باغ ابداً از بین برود و فانی شود ، و گمان ندارم که قیامتی برپا شود ( و برفرض آن که روز جزائی هم باشد ) اگر به سوی پروردگارم برگردم ، بهتر از این باغ نصیب من خواهد شد ! ( سخنان ثروتمند که به این جا رسید ) همسایه با ایمانش گفت : آیا به آن خدائی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید ، و بعد از آن تو را مردی معتدل الخلقه نمود کافر شدی ؟!
ولکن پروردگار من خداست « اگر تو به ثروت و مال به من افتخار میکنی من هم به عقل و فهم و خداشناسی بر تو فخر میکنم » و برای پروردگارم انبازی نمی گیرم .
« ای دوست » چرا وقتی داخل باغت شدی نگفتی ، آنچه خدا خواسته انجام گرفته « من هر چند در تحصیل این باغ زحمت کشیده ام ولی هر چه در آن است به قدرت و مشیت خدا وجود پیدا کرده » هیچ قدرتی نیست مگر آن که از آن سرچشمۀ فیض مدد یافته است .
« ای دوست » هر چند مشاهده می کنی که مال و منال و فرزند من از تو کمتر است « ولی مغرور مشو » امید است پروردگارم بهتر از بوستان به من عنایت کند ، و آتشی « بدین جهت که او را شرک ورزیدی » به باغ تو بفرستد و آنرا با خاک یکسان کند ، یا آب آن فرورفته و خشک شود و نتوانی آبی فراهم سازی و بوستانت از بی آبی از بین برود .
گفتگوی آنان به پایان رسید ولی همانطور که همسایۀ مومن پیش بینی کرده بود بلائی نازل شد و تمام درختان و گیاهان او را نابود کرد « ثروتمند بی دین چون این منظره را دید » دست های حسرت بر هم میسائید ... .
و میگفت ای کاش برای پروردگارم شریک قائل نمی شدم وکفرنمی وزیدم».
(( سورۀ کهف آیۀ 32 تا 42 ))
نتیجه
نکته ای که این داستان به ما می آموزد این است که غرور ثروت و دولت پردۀ تیره رنگ ضخیمی است که روی دیدگان عقل را می گیرد ، و نمی گذارد دیدۀ عقل واقعیات را آن طور که هست درک کند ، و یا اگر درک کرد آن حجاب مانع می شود که انسان فرمان عقل را بپذیرد .

جهت سوم
یکی دیگر از جهاتی که موجب می شود اشراف و مالداران زیر بار مذهب و دین نروند ، حقوقی است که خداوند برای فقرا در اموال اغنیاء مقرر فرموده است ، و این حقوق طوری اندازه گیری شده که اگر پرداخت شود ، تمام جمعیت روی زمین از فقر و پریشانی نجات پیدا می کنند .
« ویل دورانت » در کتاب چهارم بخش دوم تاریخ تمدنش می گوید : « ما در تاریخ بشر مصلحی نمی یابیم که به قدر محمد ( ص ) به نفع فقرا مالیات بسته باشد » . حالا شما با در نظر گرفتن حرص اغنیاء بر زیاد کردن ثروت و جاه طلبی مفرط آنها ، حساب کنید که چگونه ممکن است این طور افراد خواهان خداشناسی باشند ، و چگونه حاضر می شوند که برنامۀ انبیاء را در زندگی خود پیاده کنند ؟ .
با در نظر گرفتن مطالبی که بیان گردید خوب معلوم می شود ، که انسان نباید خیلی به حال ثروتمندان و اغنیاء حسرت بخورد ، و زندگی آنها را آرزو کند . خدا می فرماید « چه بسا چیزهائیکه شما دوست دارید ولی برای شما زیان دارد و چه بسا چیزهائیکه شما از آن بدتان می آید ولی در واقع خیر و خوبی شما در آن است »
(( عسی ان تکر هوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون ))
بنابراین خوبست خداشناسان در هنگام دعا آنچه در واقع خیر و صلاح آنها است از خدا بخواهند .
(( و یدع الانسان با لشر دعائه با لخیر ))
در حدیث قدسی وارد شده : بعضی از بندگان مومن من امر دین آنها اصلاح نمی شود مگر اینکه ثروتمند باشند ، و روزی آنها واسع و بدن آنها صحیح باشد در این صورت برای اصلاح امر دینشان من آنها را ثروتمند می کنم ، و بعضی در مقابل امر دینشاناصلاح نمی شوند مگر با تنگ دستی و مریضی ، از این جهت من مصلحت آنها را رعایت می کنم ... .
نکتۀ مهم
چیزی که در پایان این بحث باید به ان توجه داشت این است که ما نمیخواهیم « چنانچه بعضی مادیین گفته اند » بگوئیم فقر موجب ایمان به خدا می شود ، چون در افراد ثروتمند هم افراد مومن پیدا می شوند و در افراد تهیدست هم افراد بی دین وجود دارند مثلاً « دکارت » فیلسوف فرانسوی خداپرست بود در حالی که در فرانسه املاک فراوان داشت و عمر خویش را در کمال خوشی گذرانید ، همچنین افلاطون ، ولی بر عکس « اپیکور » و « روسو » دو دانشمند مادی بودند در حالی که در خانۀ فقر و نا امیدی زندگی می کردند .
(( راه تکامل )) .
بلکه همانطور که ثروت زیاد موجب غفلت می شود ، فقر و پریشانی هم غالباً موجب انحراف می گردد. « کاد الفقر ان یکون کفراً » و برای مطلوب نبودن فقر و پریشانی ، و همچنین نیکو نبودن ثروت و مال فراوان
پیامبر اکرم ( ص ) از خدا می خواست روزی او و اهل بیت گرامیش را به اندازۀ کفایت عنایت فرماید .
« قال ( ص ) : ما قل و کفی خیر مما کثروالهی اللهم ارزق محمدا و آل محمد الکفاف ». (( سفینة البحار )).