۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

بخش سیزدهم

دانشمندان خداپرست کم نیستند
چهارمین جهتی که باید به آن توجه داشت این است که مطلب را یک جانبه نباید حساب کرد ، و همان طور که دانشمندان ملحد را حساب می کنیم ، باید نظری هم به تعداد دانشمندان موحد و خداپرست نمود ، در این جاست که اگر دقیق حساب بکنیم و تمام اعصار و قرون را از زیر نظر بگذرانیم می بینیم دانشمندانی که ملحد و بی دین باشند در مقابل دانشمندانی که خداپرست بوده اند بسیار اندکند ، زیرا گذشته از انبیاء الهی که اعقل عقلاء و اعلم علمای بشر بوده اند و همگی بر این موضوع اتفاق داشته و مردم را به آن راهنمایی نموده اند ، جمعیت بسیار انبوهی از دانشمندان و فلاسفه جهان که تاریخ نام و خصوصیات آنها را ضبط نموده معتقد به خدا بوده اند . برای نمونه یک مصاحبه کوتاه از یکی از دانشمندان بسیار مهم را نقل میکنیم :
گروهی از الهیون و مادیون دربارۀ صحت عقاید خود دچار اختلاف شدند ، تصمیم گرفتند که در این باره
« انشتین » را حکم قرار دهند تا بدانند رای او دربارۀ خداوند چیست . انشتین چون مشاغل زیادی داشت از آنها خواهش کرد 15 دقیقه صبر کنند ، پس از 15 دقیقه ، پرسیدند نظر تو دربارۀ خدا چیست ؟ پاسخ داد اگر به کشف دستگاهی موفق می شدم که به وسیلۀ آن با میکروبها سخن گویم ، با میکروب کوچکی که بر سر تار موی سر انسان زندگی می کند ، تکلم می کردم و از او می پرسیدم که خود را چگونه یافته است ؟ بدون تردید جواب میداد من خود را بر سر درخت تنومندی یافته ام که ریشۀ آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان است !
به او میگفتم که این تار مویی که بر آن زندگی میکند یک تار مو از هزارها تار موی سر انسان ، و سر ، عضوی از اعضای بدن انسانست .
راستی شما چه فکر می کنید ؟ آیا این میکروب کوچک می تواند عظمت و بزرگی انسان را دریابد ؟ هرگز !
ما هم نسبت به خداوند بزرگ به مراتب کوچکتر و ناچیز تر از آن میکروب هستیم ، چگونه من می توانم به خدایی احاطه پیدا کنم که با قوای نامتناهی و عظمت بی پایان خود برهمه چیز احاطه دارد ؟
سخنان انشتین تمام شد ، و گروهی که برای گرفتن رای پیش او آمده بودند برگشتند و فهمیدند که نظر انشتین با الهیون و خداپرستان موافق است . ( راه تکامل ج 2 )
ما در اعتقادات از کسی تقلید نمی کنیم .
پنجمین جهتی که باید در نظر داشت این است که ، بر فرض از تمام جهاتی که عرض شد صرف نظر کنیم ، عقلاً
نمی توانیم برای اینکه جمعی معتقد به ؛عقیده ای شده اند ، در صورتی که دلیل بر بطلان آن عقیده داریم ، از عقیده آنان پیروی کنیم ، مثل این که اگر من بدانم آنچه در دست دارم طلا است ، ولی هزار دانشمند پیدا شوند و بگویند این طلا نیست ، در صورتی که من دلیل بر بطلان سخن آنان دارم و خودم آن جسم را آزمایش کرده ام و یقین به طلا بودن آن دارم ، گفته آنان برای من هیچ ارزش علمی ندارد .

معالجه بی دینی
اگر کسی خواهان پیدا نمودن حقیقت باشد ، و واقعاً بخواهد به آن برسد ، باید اول خودش را برای درک حقیقت به طوری که تذکر داده می شود آماده کند ، و موانعی که سد این راه است برطرف نماید ، زیرا تا این آمادگی نباشد خداوند به او کمک نمی کند و حقیقت را برایش جلوه گر نمی سازد و تا او کمک نکند شناسائی او ممکن نیست « و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله » ( سورۀ یونس آیۀ 100 ) هیچ کس نمی تواند ایمان بیاورد مگر به اذن خدا . « ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین » ( سورۀ بقره آیۀ 2 ) . این کتاب « قرآن » شکی در آن نیست ولی راهنمائی او مخصوص تقوی پیشگان است ، خلاصه اینکه ما می خواهیم بگوئیم تا انسان خودش را آماده فهمیدن حقیقت نکند عنایت الهی شامل او نمی شود و هرگز به حقیقت و درک آن نخواهد رسید و شاید منظور از تقوی در « هدی للمتقین » همان حالت آمادگی برای درک حقیقت باشد ، به هر حال مهیا شدن برای خداشناسی عقلاً شرایطی دارد که قرآن مجید مردم را به آن شرایط ارشاد و راهنمایی می کند ، و ما پاره ای از آن شرایط را که اهمیتش بیشتر است اجمالاً بیان می کنیم :
1- عناد و لجاج و تعصب و غرضهای شخصی را باید کنار بگذارد تا راه صحیح فکر کردن برایش باز باشد ، و بتواند در صورتی که عقلش مطلبی را تصدیق کرد زیر بار آن برود ، قرآن دربارۀ قوم فرعون می فرماید : « و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علواً » یعنی فرعون و فرعونیان آیات و براهین و معجزات الهی را به منظور ستم نمودن و طلب رفعت و علو ، انکار کردند ، در حالی که روح و عقل آنها آن آیات و براهین را تصدیق می نمود .
2- خود را از غرور و کبر و نخوت خالی نماید تا قبول نمودن حق برای او آسان باشد . خداوند می فرماید : « سا صرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق » ( سورۀ اعراف آیۀ 147 ) زود است کسانی را که در زمین به ناحق تکبر و سرکشی می نمایند ، ( از فهم ادلۀ خداشناسی و تشخیص راه هدایت ) مانع گردم .
3- از گناهان هرچند به طور موقت پرهیز نماید تا آینه فکر و روح ، از آلودگی های معنوی پاک و آمادگی برای درک حقایق غیر مادی را داشته باشد ، خدا میفرماید : « کذلک حقت کلمة ربک علی الذین فسقوا انهم لا یو منون »
( سورۀ یونس آیۀ 33 ) .
حکم و فرمان پروردگارت برکسانی که از راه صلاح و شایستگی بیرون رفته اند ، و تبهکارند حق و ثابت گشته به این که ایشان ایمان نمی آورند .
4- بعد از برطرف کردن موانعی که ذکر شد ، در براهین خداشناسی و خلقت آسمان و زمین و آفرینش انسان و حیوانات و سایر اشیاء ، و نظم و تدبیری که در آن ها به کار رفته با دقت فکر کند « و یجعل الله الرجس علی الذین لا یعقلون » ( سورۀ یونس آیۀ100 ) .
خداوند کفر و پلیدی را بر افرادی می نهد که تفکر و تعقل نمی کنند .

« الحمدلله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً . »

بخش دوازدهم

جهت روانی
دومین جهتی که سبب شد جمعی از دانشمندان ، با مذهب و دین مخالفت کنند عقده های روانی و واکنش های ناراحتی هائی بود که در اثر اموریکه بیان
میشود در روح آنان پدید آمد :
1- خرافات کلیسا
این دانشمندان غالباً در محیط مسیحیت به سر میبردند ، وبا چشم خود در آیین فعلی مسیحیت و پیروان و مبلغان آن چیزهایی می دیدند که هیچ عقل سالم و فکر صحیحی نمی توانست زیر بار آن برود .
« والتر » دانشمند وراثت ومتخصص پرورش گلهای تزیینی گوید : پدر و مادرم درعین حال که خداشناسی را به من تعلیم کردند ، خرافاتی از قبیل
( سانتا کلوس ) (توزیع کنندۀ عیدی های شب میلاد مسیح ) و ( ایستر بنیز)
( خرگوش های شب عید ) را نیز به من یاد داده اند . من به مرور زمان دریافتم که افسانه های پریان دوران کودکی حقیقت و اساسی نداشت ، اما ایمان من نسبت به خدا و قدرت و حکمت عالیه وی بیش از پیش تقویت گردید . (برگرفته شده از کتاب اثبات وجود خدا )
استاد معروف « زاید یحیی یمانی » گوید : پدر من یک نفر مسیحی و متدین بود ، و بسیار آرزومند بود که من هم به راهی بروم که او می رفت ، و در راه تحقق یافتن این آرزو از هیچ کوششی مضایقه نکرد ... ولی من به جای این که ایمانم نسبت به مطالب دینی زیاد شود ، بیشتر دچار شک و تردید می شدم ، و در سن 14 سالگی درست یک نفر ملحد و بی ایمانی بودم که به هیچ چیزی ایمان نداشتم ، و مطالب خرافی مسیح بیشتر مرا دچار شک نموده و بر الحاد من می افزود ... تا اینکه پس از مطالعات زیاد و کنجکاوی های فراوان بر من ثابت گردید ، که در این جهان فقط یک حقیقت وجود دارد که قابل هیچ گونه زوال و تغییر نیست ، و آن وجود خداوند است ... ونیز تشخیص دادم که در بین ادیان آسمانی تنها اسلام است که چنین خدایی را به بشر معرفی می کند ... ( راه تکامل ج 5 )
ملاحظه می کنید که اشخاص فهمیده و داتشمند تا چه اندازه از خرافات مسیحیت منزجر و ناراحت هستند ، حالا شما توقع دارید هیچ یک از دانشمندانی که در این گونه محیط ها پرورش یافته اند به دین و مذهب بد بین نباشند ؟
2- مخالفت کلیسا با علم
ارباب کلیسا شدیداً با علوم جدید مخالف بودند ، و جهت مخالفت آنها ناگفته پیداست ، زیرا اگر مردم باسواد و فهمیده شوند دیگر زیر بار خرافات آنها
نمی روند ، آنقدر با علم مخالف بودند ، که « گالیله » دانشمند معروف را که قائل به حرکت زمین به دور خورشید بود ، تهدید به قتل و اعدام نمودند ، و بیچاره را جبراً به توبۀ از عقیده خود وادار کردند ، یکی از دانشمندان می نویسد که روحانیون مسیح « دانشمندان طبیعی را تکفیر نمودند و خون و مال آنها را مباح دانستند و محکمه تفتیش عقاید را تاسیس کردند ، و به این وسیله بسیاری از دانشمندان و متفکرین را که منکر عقاید خرافی و نامعقول آنها شده بودند ، شکنجه و اعدام کردند و کار این محکمه به جایی رسید که 000/300 نفر از دانشمندان را در تحت ضربات و شکنجه های خود فلج و نابود ساخته و 000/32 نفر از آنها را طعمه حریق ساختند » !!!( راه تکامل ج5 )
مترلینک در کتاب آثار و افکار گوید : « ... نمی توانم از ذکر این حقیقت فرو گذاری کنم که کلیسا مدت بیست قرن چشم و گوش بشر را در راه شناسایی خالق بست و مانع این شد که مردم آزادانه برای کشف حقیقت خداوند فکر کنند و آنطور که باید او را بشناسند » .

چند نمونه از مخالفت کلیسا با علم
1- دکتر گوستاو لوبون می نویسد یکی از دانشمندان که مقام پاپی را حائز گردید وقتی خواست علوم خود را در اروپا انتشار دهد به قدری این مطلب در نظر مردم اروپا خلاف جلوه نمود که آن بیچاره را متهم نمودند که شیطان در جسم او حلول کرده و از طریق خداوند مسیح خارج شده است !!
2- از شورای بین المللی کلیسا های مسیحی تقاضا شد دربارۀ فضا نوردان شوروی اظهار نظر نماید .
آن شورا نظر داد که خداوند آنها را به خاطر این جسارت عظیم نخواهد بخشید ، و او را شدیداً به کیفر این گناه بزرگ خواهد رسانید !!
حالا شما خود حساب کنید ببینید دانشمندانی که در مقابل این همه تکفیر ها و شکنجه ها و خرافات ها و مخالفت هائی که روحانیون مسیحی با عقل ، و علم می کردند ، واقع شده بودند روح آنها چه عقده هائی پیدا می کند ، و چگونه روان آنها به طور کلی از مذهب منزجر می گردد ، زبان حال آنها این است که اگر معنای خداپرستی و دین دارای این است که اینها می گویند صد رحمت به مکتب مادیین و شیوۀ منکرین خدا ، و واقعاً هم مطلب همین طور است .
از بیانات فوق روشن می شود که جمعی از دانشمندان که نسبت کفر و بی دینی به آنها می دهند ، حقیقتاً کافر و منکر خدای جهان آفرینش نیستند بلکه منکر خدای کلیسا و خدائی که مسیحیان و یهودیان می پرستیدند می باشند ، و چون در محیط مسیحیت زندگی می کردند کشیشان آنها را متهم به کفر و بی دینی
می نمودند ، مثلاً پاستور دانشمند معروف منکر خدای کلیسا بود ولی به تعبیر خودش به آفریدگار معبود ، پروردگار جهانیان ، آفریدگار میکروبها و .... مومن و معتقد بود .
متر لینک گوید : « کشیشان مسیحی به من می گویند تو کفر می گویی زیرا من به خدای محدود و کوچک و بچه گانه ای که آنها در موقع کودکی به من معرفی نموده اند ایمان ندارم ، بلکه خدای من بزرگ و نامحدود و بی پایان است ... انصاف دهید من کفر می گویم یا کشیشان که چنین خدای عظیم و بی پایان را ، به اندازۀ قهرمان افسانه های کودکانه تنزل داده اند و کوچک کرده اند .
« ژنرال دمیرهان » دانشمند معروف در کتاب اسلام ، مینویسد : « به سبب بی معنی بودن عقیده تثلیث در دنیای انگلوساکسون عقیدۀ تازه ای تحت عنوان موحدین پیدا شده و در زمانهای اخیر در آمریکای جنوبی کلیسای توحید تاسیس یافته که از گسترش عقیدۀ تثلیث جلوگیری می کند ، و این حقیقت را می پذیرد که حضرت عیسی (ع ) به هیچ وجه با خداوند قوم و خویشی ندارد ....» .
بعضی خیال می کنند علم تمام مشکلات را حل کرده و دیگر چیز مبهمی در جهان نیست که دست علم پرده از روی آن بر نداشته باشد، و روی این خیال در مسئله وجود خدا دچار شک و تردید شده بلکه به کفر و انکار کشیده میشوند ، چون می بینند این مسئله مانند سایر مسائل مورد قبول همۀ دانشمندان نیست از این جهت فکر می کنند اگر خداپرستی یک مسئله واقعیت داری بود باید تا به حال حل شده باشد ، و جمیع دانشمندان آن را تصدیق کنند . این خیال آنها بر فرض ، صحیح باشد ، در صورتی است که علم همه مشکلات را حل کرده و پرده از روی تمام اسرار برداشته باشد ، ولی خوشبختانه نوابغ جهان تصریح به جهالت و نادانی خود نسبت به بیشتر اسرار عالم وجود می نمایند ، اینک به سخنان جمعی از دانشمندان در این موضوع توجه کنید .
« ویلیام جیمز » دانشمند روان شناس گوید : « دانشهای ما مانند قطره است و مجهولات ما مانندیک دریای عمیق ! » ....
« کلارنس » متخصص فیزیک هسته ای گوید : « در ابتدای تحصیلات علمی خود من به قدری شیفتۀ روش های علمی بودم که یقین داشتم که علم روزی همه چیز را کشف خواهد ساخت ، حتی اصل حیات ، مظاهر آن و هوش انسانی را روشن خواهد کرد ولی هر قدر بیشتر تحصیل و مطالعه کردم و همه چیز را از اتم گرفته تا کهکشان و از میکروب تا انسان از نظر گذراندم متوجه شدم که هنوز خیلی چیزها مجهول مانده است » ( اثبات وجود خدا )
این جمله از سقراط است :
تا بدان جا رسید دانش من
که بدانم همی نادانم
این شعر از نابغۀ معروف بو علی سینا است :
دل گرچه در این وادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
نتیجه
از مطالب فوق نتیجه می گیریم ، این طور نیست که هرچه واقعیات داشته باشد همه دانشمندان آن را درک می کنند ، بلکه ممکن است دانشمندان خیلی از چیزهایی که واقعیت دارد روی جهات و عللی درک نکنند ، بنابراین انکار جمعی از آنها دلیل بر نبودن چیزی که انکار کرده اند نمی شود .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

بخش یازدهم

چرا گروهی از دانشمندان خدا شناس نیستند ؟

« و یجعل الله الرجس علی الذین لا یعقلون »
خداوند کفر و پلیدی را بر افرادی می نهد که تفکر نمی کنند . « سورۀ یونس آیۀ 100 »

« کذلک حقت کلمة ربک علی الذین فسقوا انهم لا یومنون »
حکم فرمان پروردگارت بر تبهکاران ثابت گشته به اینکه ایشان ایمان نمی آورند .
« سورۀ یونس آیۀ 133 »

یکی از اشکالاتی که به خدا پرستان می شود و ممکن است در ذهن گروهی از دین دارهائیکه تحقیق کافی دربارۀ دین نکرده اند باشد این است که می گویند : شما خداپرستان می گوئید میان علم و دین هیچ تضادی نیست ، بلکه علم و دانش اعتقاد به خدا و مذهب را کاملاً تایید می کند ، بنابراین اگر سخن شما صحیح باشد ، باید هیچ دانشمندی پیدا نشود که منکر خدا باشد ، و تمام دانشمندان روی زمین باید خداپرست باشند ، در صورتی که این طور نیست و ما می بینیم گروهی از دانشمندان جهان نه تنها خداپرست نیستند ، بلکه تا آنجا که قدرت دارند با منطق خداپرستی مخالفت می کنند ؟
پاسخ : برای پاسخ از این اشکال باید جهاتی را در نظر گرفت ، و دربارۀ آن تحقیق و بررسی نمود .
کدام دانشمند ؟؟
اولین چیزی که باید دربارۀ آن تحقیق و بررسی شود این است که باید ببینیم چگونه دانشمندانی با خداشناسی مخالفند ؟ اینجاست که وقتی ما حالات دانشمندان و فیلسوف های بزرگ جهان را مطالعه می کنیم می بینیم همه آنها مگر افراد معدودی که سِرّ مخالفت آنها از بیانات بعد معلوم می شود معترف به خدا هستند و منکرین خدا دانشمندانی هستند که اطلاعات آنها وسیع نیست و در مسائل علمی خصوصاً مسئله خداشناسی خیلی عمیق فکر نکرده اند و به قول

« فرانسیس بیکن » فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی « اطلاع ساده و سطحی از فلسفه ، شخصی را به انکار وجود خالق سوق می دهد ولی اطلاع وسیع و عمیق از فلسفه شخص را متدین و خداشناس می نماید » .
در گفته این دانشمند مهم دقت کنید ...
« آیوی » که از دانشمندان مهم آمریکا و دارای دکترای طب و علوم و حقوق است میگوید :
« چند سال پیش با جمعی از تجار در ضیافتی بودیم ، دانشمندی نیز که شهرت داشت ، و از منکرین وجود خدا است در سر میز ما بود ، کم کم سر صحبت باز و گفتگو آغاز شد ، یکی از بازرگانان پرسید : می گویند ، عده ای از دانشمندان وجود خدا را قبول ندارند آیا چنین چیزی صحت دارد ؟ گفتم فکر نمی کنم چنین امری حقیقت داشته باشد ، زیرا من در مطالعات و مباحث خود بسیاری از دانشمندان و خدمت گذاران جهان علم را کاملاً معتقد و مومن به خدا یافته ام . این گونه توهمات و شایعات بی اساس را نباید پذیرفت .
بعد افزودم « ماتریالیسم » و انکار خدا ، با طرز تفکر وکار و زندگی یک دانشمند مغایرت دارد ، زیرا اساس کار دانشمند بر این اصل قرار گرفته

« هیچ ماشینی نمی تواند بدون سازنده باشد » ... .
من این طور حس می کنم که تمام ملحدین و منکرین در مغز خود یک نقطه کور دارند که تواَم با تردید بی ثمری ، مانع تشخیص درست آنها می شود و نمیگذارد آنها دریابند ، که تمام این عوالم ، چه جاندار و چه بی جان ، بدون قبول وجود آفریدگار معنی و مفهومی ندارند ، چنانکه انشتین گوید : « کسی که زندگی خود و جهانیان را بی معنی می انگارد بد بخت محض نیست ، اما اهلیت زندگی ندارد ، و فقط امید قائم برعقل و ایمان است که نمی گذارد ما او را برای زندگی کاملاً قابل بدانیم ، چه باز جای امید است که وی به وسیله عقل خود ، روزی صواب را درک کند و یا از سر نو چون طفلان دربارۀ حیات بیندیشد » .
سپس از دوست دانشمندم که همه به صلاحیت انتقاد وی معترف بودیم پرسیدم ، سخنان مرا تصدیق می فرمائید؟ جواب داد آری ... » . اگر در حالات دانشمندان بی دین دقت کنید می بینید آنها افرادی هستند که علم و دانش را فقط برای کسب شهرت و نام و تحصیل لذائذ مادی می خواهند ، و منظور اصلی آن را فراموش کرده اند و به گفته ادوارد یکی از استادان زیست شناسی آمریکا : « اگر علمای طبیعی دلائل علمی را همان طور که برای اخذ نتایج علمی و تامین منظور شخصی مطالعه می کنند از نظر دلالت بر وجود خدا مورد مطالعه قرار دهند ، قهراً به وجود صانع معترف خواهند شد ، البته باید تعصب را کنار بگذارند چه مطالعات علمی هر صاحب عقل سلیم را مجبور می کند که به یک علت اولیه قائل شود ، که ما آن را خدا می نامیم » .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

بخش دهم

علی ( ع )برنامۀ انبیاء را پیاده کرد
پس از خلفاء ثلثه ، وقتی مردم برای بیعت و انتخاب علی (ع ) برای حکومت ، به طرف او هجوم آوردند ، در همان روز اول با اشارات و کنایات به مردم فهمانید که روش من مانند طریقۀ پیامبر اسلام ( ص ) و سایر فرستادگان خدا است و اگرمن زمام امور را به دست گیرم تمام تبعیضات را می کوبم و اجتماع را به عدل و داد زنده می کنم . روز دوم رسماً به مسجد رفت و به منبر تشریف فرما شد وبه آنچه در روز گذشته با اشاره بیان کرده بود تصریح نمود و جملاتی به این مضمون ادا فرمود :
خدا خودش می داند که من به امر خلافت ، از آن جهت که ریاست و قدرتی است محبت و علاقه ای ندارم ، از پیامبر شنیدم که می فرمود هر کس بعد از من زمام امور امت را به دست گیرد روز قیامت او را برصراط نگه خواهند داشت و ملائکه الهی نامۀ عمل او را باز می کنند ، اگر به عدالت رفتار کرده باشد خداوند او را به موجب عدالت نجات خواهد داد ، و گرنه « صراط » تکانی می خورد و او را به قعر جهنم می اندازد .
پس از این سخنان به طرف راست و چپ نگاهی کرد ، و اشخاصی را که در گوشه و کنار مجلس بودند از زیر نظر گذراند ، آنگاه فرمود : آن افرادیکه دنیا آنها را در خود غرق نموده ، و املاک و نهرها و اسبهای عالی و کنیزکان نازک اندام ، برای خود تهیه کرده اند ، فردا که همه آنها را از آنها میگیریم و به بیت المال بر می گردانم و به آنها همان قدر خواهم داد که حق دارند ، اینها نیایند و نگویند که علی ما را اغفال کرد ، اول چیزی میگفت ، و حالا طور دیگری عمل میکند ، نگویند علی آمد و ما را از آنچه داشتیم محروم کرد ، من از همین الآن برنامه روش خود را می گویم ....... .
روز دیگر ثروتمندانی که می دانستند مشمول حکم علی میشوند ، آمدند و به کناری نشستند و مدتی با هم مشورت کردند و نماینده ای به نام « ولید » پیش علی (ع ) فرستادند ... .
ولید خدمت علی ( ع ) آمد و گفت : اولاً خودت می دانی که تمام ما ها که اینجا نشسته ایم به واسطۀ سوابقی که با تو در جنگهای اسلام داریم ، دل خوشی از تو نداریم و غالباً هر کدام از ما یک نفر داریم که در آن وقتها به دست تو کشته شده ! ولی ما از این جهت صرف نظر می کنیم و با دو شرط حاضریم با تو بیعت کنیم :
1- با گذشته کار نداشته باشی « و به ثروتهای اندوخته دست نزنی » از این به بعد هر چه خواهی بکن .
2- کشندگان عثمان را به ما تسلیم کنی .
علی(ع ) فرمود : اما موضوع خونها برای کینه شخصی نبوده ... اگر اعتراض دارید و خون بها می خواهید از حق بگیرید که چرا باطل را شکست .
و اما اینکه گفتید « با گذشته کار نداشته باش » این موضوع در اختیار من نیست ، وظیفه ای است که خدا به عهدۀ من گذاشته است .و اما تسلیم کشندگان عثمان را ، اگر وظیفۀ خود می دانستم همان دیروز قصاص می کردم .
ولید بعد از شنیدن این سخنان صریح برگشت ، و مطالب علی (ع ) را به دوستانش بازگو کرد ، و تصمیم خود را برای مخالفت علی (ع ) جدی ، و دشمنی خویش را علنی نمود .
جمعی از یاران علی ( ع ) به او گفتند ، عمده عامل نارضایتی این گروه مسئله اصرار تو بر مساوات است ، حتی قضیۀ تسلیم قاتلان عثمان بهانه و سرپوشی روی این مسئله است ، و میخواهند عوام را به این وسیله تحریک کنند ، « مقصودشان این بود که اگر ممکن است در این تصمیم حضرت تجدید نظر کند » .
علی ( ع ) این پیشنهاد را قبول نکرد و با وضع خاصی باز به منبر تشریف فرما شد و مطالب جالبی دربارۀ عدل و داد ، و مساوات بیان کرد ، (( منقول از ابن ابی الحدید ملخصاً )) .
نتیجه
این که مخالفت ثروتمندان با انبیاء و معتقد نشدن آنها به خدا و دین برای این نبود که آنها مطالبی درک میکردند که سایر مردم درک نمی کردند ، و به بیان دیگر طبقۀ پولدار خوش گذران که با خدا و دین کاری ندارند برای روشن فکری آنان نیست ، بلکه برای این است که خدا و انبیاء را مخالف روش خود می بینند آنها میدانند که با روشی که انبیاء دارند دیگر نمی توانند زور گوئیهای سابق را بنمایند ، آنها می دانند که با روشی که انبیاء دارند دیگر نمی توانند خون تهیدستان را بمکند و حقوق آنها را ضایع کنند . آنها خوب میدانند با این روشی که انبیاء دارند عموم مردم دیگر زیر بار آنها نمی روند و آنها را بزرگ نمی شمارند ، از این جهت یکباره طوق بندگی خدا را از گردن خارج ، و به طور کلی انکار خدا و تکذیب فرستادگان او مینمودند .

جهت دوم
دومین چیزی که موجب میشود زر ، و زور داران ، به ماوراء جهان ایمان نیاورند ، این است که : ثروت و قدرت یک حالت غرور و نخوتی در انسان تولید می کند ، که نمی گذارد زیر بار حق برود و حرف های حسابی را گوش کند ، اساساً سرشت انسان طوری است که در حال بی نیازی طغیان و سرکشی میکند ؛ و از حدود عقل و موازین عقلائی خارج میشود . (( ان الانسان لیطغی ان راه استغنی )) .

قرآن سرشت انسان را این طور تعریف می کند
« اگر ما به انسان پس از فقر و ناداری ، ثروت و عافیتی عنایت کنیم ، او میگوید من سزاوارم این طور باشم، و گمان نمی کنم قیامت و روز جزائی در کار باشد « و بر فرض اگر خدا و قیامتی باشد » اگر من به سوی او رجوع کنم همانطور که فعلاً زندگی من نیکو است آنجا هم « نزد پروردگارم حال و وضع نیکویی دارم » .
قرآن جریان گفتگوی یک ثروتمند خدانشناس که سر تا پایش را غرور پولداری گرفته بود با همسایه تهی دست خود که خداشناس بود این طور بیان می کند :
« ای پیامبر » برای مردم داستان دو مردی را بیان کن ، که به یکی از آنها دو باغ انگوری دادیم که اطراف آنها را درختان خرما فرا گرفته بود ، و میان آن دو باغ کشت زاری قرار دادیم . تمام میوه های آن دو باغ بدون هیچ نقصانی به ثمر رسید و آفتی نداشت ، و میان آن باغها نهر آبی جاری نمودیم . ثروتمند کافر به همسایۀ خداشناس گفت : من ثروتم از تو بیشتر و قوم و قبیله ام از قوم تو مهمتر و عزیزترند . « روزی » ثروتمند داخل باغش شد در حالی که « غرق در غرور بود » به خویش ستم می کرد ، و میگفت گمان نمی کنم این باغ ابداً از بین برود و فانی شود ، و گمان ندارم که قیامتی برپا شود ( و برفرض آن که روز جزائی هم باشد ) اگر به سوی پروردگارم برگردم ، بهتر از این باغ نصیب من خواهد شد ! ( سخنان ثروتمند که به این جا رسید ) همسایه با ایمانش گفت : آیا به آن خدائی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید ، و بعد از آن تو را مردی معتدل الخلقه نمود کافر شدی ؟!
ولکن پروردگار من خداست « اگر تو به ثروت و مال به من افتخار میکنی من هم به عقل و فهم و خداشناسی بر تو فخر میکنم » و برای پروردگارم انبازی نمی گیرم .
« ای دوست » چرا وقتی داخل باغت شدی نگفتی ، آنچه خدا خواسته انجام گرفته « من هر چند در تحصیل این باغ زحمت کشیده ام ولی هر چه در آن است به قدرت و مشیت خدا وجود پیدا کرده » هیچ قدرتی نیست مگر آن که از آن سرچشمۀ فیض مدد یافته است .
« ای دوست » هر چند مشاهده می کنی که مال و منال و فرزند من از تو کمتر است « ولی مغرور مشو » امید است پروردگارم بهتر از بوستان به من عنایت کند ، و آتشی « بدین جهت که او را شرک ورزیدی » به باغ تو بفرستد و آنرا با خاک یکسان کند ، یا آب آن فرورفته و خشک شود و نتوانی آبی فراهم سازی و بوستانت از بی آبی از بین برود .
گفتگوی آنان به پایان رسید ولی همانطور که همسایۀ مومن پیش بینی کرده بود بلائی نازل شد و تمام درختان و گیاهان او را نابود کرد « ثروتمند بی دین چون این منظره را دید » دست های حسرت بر هم میسائید ... .
و میگفت ای کاش برای پروردگارم شریک قائل نمی شدم وکفرنمی وزیدم».
(( سورۀ کهف آیۀ 32 تا 42 ))
نتیجه
نکته ای که این داستان به ما می آموزد این است که غرور ثروت و دولت پردۀ تیره رنگ ضخیمی است که روی دیدگان عقل را می گیرد ، و نمی گذارد دیدۀ عقل واقعیات را آن طور که هست درک کند ، و یا اگر درک کرد آن حجاب مانع می شود که انسان فرمان عقل را بپذیرد .

جهت سوم
یکی دیگر از جهاتی که موجب می شود اشراف و مالداران زیر بار مذهب و دین نروند ، حقوقی است که خداوند برای فقرا در اموال اغنیاء مقرر فرموده است ، و این حقوق طوری اندازه گیری شده که اگر پرداخت شود ، تمام جمعیت روی زمین از فقر و پریشانی نجات پیدا می کنند .
« ویل دورانت » در کتاب چهارم بخش دوم تاریخ تمدنش می گوید : « ما در تاریخ بشر مصلحی نمی یابیم که به قدر محمد ( ص ) به نفع فقرا مالیات بسته باشد » . حالا شما با در نظر گرفتن حرص اغنیاء بر زیاد کردن ثروت و جاه طلبی مفرط آنها ، حساب کنید که چگونه ممکن است این طور افراد خواهان خداشناسی باشند ، و چگونه حاضر می شوند که برنامۀ انبیاء را در زندگی خود پیاده کنند ؟ .
با در نظر گرفتن مطالبی که بیان گردید خوب معلوم می شود ، که انسان نباید خیلی به حال ثروتمندان و اغنیاء حسرت بخورد ، و زندگی آنها را آرزو کند . خدا می فرماید « چه بسا چیزهائیکه شما دوست دارید ولی برای شما زیان دارد و چه بسا چیزهائیکه شما از آن بدتان می آید ولی در واقع خیر و خوبی شما در آن است »
(( عسی ان تکر هوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون ))
بنابراین خوبست خداشناسان در هنگام دعا آنچه در واقع خیر و صلاح آنها است از خدا بخواهند .
(( و یدع الانسان با لشر دعائه با لخیر ))
در حدیث قدسی وارد شده : بعضی از بندگان مومن من امر دین آنها اصلاح نمی شود مگر اینکه ثروتمند باشند ، و روزی آنها واسع و بدن آنها صحیح باشد در این صورت برای اصلاح امر دینشان من آنها را ثروتمند می کنم ، و بعضی در مقابل امر دینشاناصلاح نمی شوند مگر با تنگ دستی و مریضی ، از این جهت من مصلحت آنها را رعایت می کنم ... .
نکتۀ مهم
چیزی که در پایان این بحث باید به ان توجه داشت این است که ما نمیخواهیم « چنانچه بعضی مادیین گفته اند » بگوئیم فقر موجب ایمان به خدا می شود ، چون در افراد ثروتمند هم افراد مومن پیدا می شوند و در افراد تهیدست هم افراد بی دین وجود دارند مثلاً « دکارت » فیلسوف فرانسوی خداپرست بود در حالی که در فرانسه املاک فراوان داشت و عمر خویش را در کمال خوشی گذرانید ، همچنین افلاطون ، ولی بر عکس « اپیکور » و « روسو » دو دانشمند مادی بودند در حالی که در خانۀ فقر و نا امیدی زندگی می کردند .
(( راه تکامل )) .
بلکه همانطور که ثروت زیاد موجب غفلت می شود ، فقر و پریشانی هم غالباً موجب انحراف می گردد. « کاد الفقر ان یکون کفراً » و برای مطلوب نبودن فقر و پریشانی ، و همچنین نیکو نبودن ثروت و مال فراوان
پیامبر اکرم ( ص ) از خدا می خواست روزی او و اهل بیت گرامیش را به اندازۀ کفایت عنایت فرماید .
« قال ( ص ) : ما قل و کفی خیر مما کثروالهی اللهم ارزق محمدا و آل محمد الکفاف ». (( سفینة البحار )).

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

بخش نهم

چرا افراد ثروتمند و خوش گذران غالباً منکر خدا می شوند ؟

و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون .
در هیچ اجتماعی – پیامبری – بیم دهنده از عذاب خدا نفرستادیم ، مگر اینکه طبقۀ ثروتمند و خوش گذران آن اجتماع گفتند : ما رسالت شما را نمی پذیریم . (( سورۀ سبا آیۀ 34 )) .


یکی از اشکالاتی که منکرین خدا ، به خداپرستان میکنند این است که میگویند : اگر دین داری صحیح است و مذهب را عقل ایجاب می کند ، چرا همیشه افراد فقیر و تهیدست و یا لااقل متوسط خدا پرست میشوند ؟ و افراد ثروتمند و متنفذین در اجتماع ، و روساء جامعه ، و خلاصه افرادیکه سرشان به کلاهشان می ارزد غالباً پیرو دین نیستند . در صورتی که اگر خدا پرستی به نفع بشر بود ، این افراد سود جو ، باید زودتر به طرف آن بروند ، و بر سایر مردم در این راه پیش قدم باشند ؟
پاسخ :
نکته ای که باید توجه داشت این است که این اشکال مخصوص مادیین فعلی نیست، بلکه ریشۀ خیلی قدیمی دارد زیرا در تمام اعصار خدا پرستان غالباً افرادی تهیدست و یا متوسط بوده اند ، و روسا جامعه و ثروتمندان غالباً با خدا و مذهب رابطه ای نداشته اند ، بلکه سر سخت ترین دشمنان و مخالفان انبیاء الهی همان افراد پولدار و گردن کلفت و متنفذ در اجتماع بوده اند ، و اگر چند نفر معدودی از آنها در هر زمان نبودند راه تبلیغ بر انبیاء بسیار همواربود، وتمام جمعیت کرۀ زمین ، دعوت انبیاء را پذیرفته و خداپرست میشدند .
در سورۀ سبا آیۀ 34 خداوند میفرماید : در هیچ اجتماع پیامبر – بیم دهنده – از عذاب خدا – نفرستادیم ، مگر اینکه طبقۀ ثروتمند و خوش گذران آن اجتماع گفتند : ما به آنچه به شما فرستاده شده کافریم ، و گفتند ثروت و فرزندان ما بیشتر از دیگران است و ما معذب نخواهیم بود .
و همچنین در سورۀ زخرف آیۀ 23 خطاب به پیامبر اسلام می فرماید :
همچنین قبل از تو- پیامبر – بیم دهنده از کیفر کارهای زشت در اجتماعی نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان و مترقین قوم او گفتند : ما پدران خود را بر مذهبی یافتیم و ما پیروان آنهائیم ... آن پیامبر گفت : آیا برای شما نیاوردم چیزی که راهنمائی آن برای شما ، از آنچه پدران خود را بر آن یافتید بهتر باشد ؟
قومش گفتند : ما آنچه بوسیلۀ شما فرستاده شده کافریم !!!
از این دو آیه استفاده میشود که طبقۀ مرفه و خوش گذران در تمام اعصار ، و همۀ زمانها با خدا پرستی مخالف بودند ، و پیامبران الهی را تکذیب می کردند ، و گاهی وقتی که پیامبران آنها را به خداپرستی میخواندند ، در پاسخ می گفتند : اگر سخن شما درست بود افراد فرومایه و تهی دست پیرو شما نمی شدند ! در اینجا مناسب است داستان دعوت حضرت نوح را اجمالاً همانطور که قرآن بیان کرده عرض کنیم .
« قوم نوح فرستادگان خدا را تکذیب کردند چون برادرشان نوح به آنها گفت : آیا تقوی پیشه نمی کنید ؟ به تحقیق من پیامبری امین هستم ، تقوای خدا پیشه کنید و مرا فرمان برید ، من از شما هیچ اجر و مزدی بر رسالت نمی خواهم و همانا اجر من بر پروردگار جهانیان است ، تقوی پیشه کنید و مرا فرمان برید ، قومش در پاسخ او گفتند : آیا به تو ایمان آوریم ، در حالیکه مردمی بی ارزش و پست از تو پیروی کرده اند ؟!» .
پس از توجه داشتن به نکتۀ فوق حالا به پاسخ اشکال خوب توجه فرمائید :
سه جهت موجب میشود که طبقۀ مرفه و ثروتمند با خداوند رابطه پیدا نکنند .
جهت اول : یکی از قوانین بسیار مهمی که انبیاء از طرف خدا برای بشر وضع کرده اند ، الغاء تبعیضات فردی است . انبیاء بین افراد بشر هیچگونه فرق و تبعیض نمی گذاشتند . از نظر انبیاء الهی ،سفید و سیاه ، ثروتمند و فقیر ، شاه و گدا ، کلبه نشین و کاخ نشین همه و همه یکسان بودند . انبیاء خدا تمام افراد بشر را با یک چشم می دیدند ، و همان حقوقی را که متنفذترین افراد اجتماع ، و ثروتمندترین مردم ، از نظر فردی و اجتماعی داشتند ، نسبت به پست ترین افراد اجتماع رعایت می کردند . انبیاء الهی فقط ملاک برتری را یک چیز و مدال افتخار را یک موضوع می دانند ، و آن عبارت از تقوی و معنویت است .
در نظر انبیاء هر کس معنویت او بیشتر باشد ، گرامی ترین افراد بشر است ، هر چند از نظر زندگی مادی متوسط و یا در نهایت تهیدست و فقیر باشد . در نظر انبیاء ، کسی که فاقد معنویت است ، خوار و بی ارزش است هرچند تمام کرۀ زمین تحت نفوذ و قدرت او باشد .

سر لوحۀ برنامۀ انبیاء این آیه است :
« گرامی ترین شما در نزد خدا کسی است که تقوایش بیشتر باشد » .
(( سورۀ حجرات آیۀ 13 )) .

مخالفان این منطق :
ناگفته پیدا است که این روش و این برنامه مخالف و دشمنی جز طبقۀ ثروتمند و متنفذ ندارد ، زیرا زیان این برنامه فقط متوجه این طبقه می شود ، این افراد می خواهند چون ثروتمند و متنفذ هستند خدا و انبیاء برای آنها حساب جدائی باز کنند و آنها را با دیگران مساوی ندانند ، در صورتی که انبیاءجداً با آنان مخالفت
می کردند. برای اینکه روش انبیاء با اشراف و بزرگان فاقد معنویت بهتر روشن شود به دو داستان زیر توجه کنید :
1- در صدر اسلام جمعی از مومنین فقیر که معروف به « اصحاب صفه » بودند ، در مسجد پیامبر اسلام
( ص ) منزل داشتند و پیغمبر اکرم ( ص ) مخارج آنها را تعهد نموده ، و مایحتاج آنها را به ایشان میرسانید و اکثر اوقات نزد آنها می رفت و با آنها انس می گرفت ، هر وقت ثروتمندان اصحاب خدمت حضرت
می رسیدند و او را در میان فقرا می دیدند ناراحت می شدند ، و درخواست می کردند که از آنها دوری نماید .
روزی یکی از اصحاب صفه نزدیک آن حضرت نشسته و آن جناب برایش حدیث می فرمود . آن شخص که باد غرور ثروت سرش را پر کرده بود و حاضر نبود در ردیف مسلمانان فقیر نزد پیغمبر بنشیند مقداری
دور تر از پیامبر توقف نمود و با این که چند مرتبه حضرت به او فرمود نزدیکتر بیا نیامد . پیامبر به او فرمود شاید می ترسی که فقر این شخص به تو سرایت کند که نزدیک نمی آیی ؟!
آن مرد گفت : این شخص را از حضورت دور کن تا بیایم !
در این هنگام این آیه بر پیامبر فرستاده شد :
« ای پیامبر » کسانی که هر صیح و شام خدا را می خوانند « به جهت فقرشان آنها را » از خویشتن مران . چیزی از حساب آنها با تو نیست ، و از حساب تو با آنها نیست ، و اگر آنها را از خود دور سازی از ستمکاران خواهی بود .
2- جمعی از فقرااصحاب پیامبر اسلام از غایت فقر و تهی دستی لباس آنها یک عبای پشمی بود ، که پوشش روز ، و بستر شب ، و سفرۀ غذا خوری آنها را تشکیل می داد . یک روز هوا گرم بود و آنها خیلی عرق کرده بودند ، پیامبر اسلام هم نزد آنها نشسته بود . در این حال یکی از اشراف وارد شد ، بوی عرق که به مشام آن مرد مغرور خورد به پیامبر گفت هر وقت ما حضورتان شرفیاب می شویم این مردم « فرو مایه » را از خویش دور کن و بعد از خارج شدن ما هر که را می خواهی بپذیر !
در این هنگام این آیه به پیامبر وحی شد :
« ای پیامبر با افرادیکه هر صبح و شام پروردگار خویش را می خوانند ، و رضای او را می طلبند بردباری کن و یک لحظه از آن مردم فقیر چشم مپوش ، که توجه به زینت دنیا نمائی ، و پیروی مکن کسی را که دل او را از یاد خود غافل نموده ایم و او تابع خواسته های نا مشروع خود شده . (( سورۀ کهف آیۀ 28)) » .
علی ( ع ) می فرمود : الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له ، و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه
کسانی که از فساد ستمگران به خاک مذلت نشسته اند در نزد من عزیزند تا آنجا که حق آنان را باز ستانم . و زورمندان و ستمگران در نزد من ناتوان و ضعیفند تا جائیکه حقوق بینوایان را از آنان بگیرم .

ادامه در پست بعد ....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

بخش هشتم

حساب احتمالات

یکی از دانشمندان طبیعی برای رد نظریه تصادف می گوید :
« اگر ما 10 قطعه معدنی شبیه به یکدیگر را از یک تا 10 به ترتیب ، که روی آنها نوشته شده است ، در کیسه ای بریزیم ، برای بیرون آوردن آنها ، احتمال آنکه قطعۀ شماره یک به دست ما آید یک احتمال از ده احتمال است ، و اگر بخواهیم شمارۀ یک و دو را به ترتیب بیرون آوریم ، احتمال بیرون آمدن آنها یک احتمال از صد احتمال است ( این حساب در صورتی درست است که قطعه ای را که اول بیرون آورده شده پس از بیرون آوردن دوباره در میان کیسه بریزیم و پس از آن قطعه ای که احتمال دارد قطعه دوم باشد از میان کیسه خارج نمائیم .) ، و اگر بخواهیم سه شماره ( 1- 2- 3 )را به ترتیب بیرون آوریم ، احتمال بیرون آمدن آنها یک از هزار است ، به همین ترتیب ، اگر خواسته باشیم از یک تا ده را پیا پی بیرون آوریم ، حساب احتمالات به ده هزار میلیون خواهد رسید .» !! ( راه تکامل )
این محاسبۀ 10 قطعه بود که بخواهیم به ترتیب آنها را از کیسه خارج کنیم ، حالا شما حساب کنید اگر صد قطعه باشد ، حساب احتمالات به کجا میرسد ، اگر هزار قطعه باشد چقدر می شود ، اگر یک میلیون قطعه باشد چه اندازه می گردد ، و اگر یک میلیارد قطعه باشد چه اندازه می شود ؟!
بنا براین احتمال اینکه قطعه شمارۀ یک تا یک میلیارد بلکه خیلی کمتر از آن تصادفاً مرتب شوند صفر است .

نتیجه :
وقتی یک میلیارد قطعۀ معدنی « یا هر چیز » بخواهد تصادفاً مرتب شود ، احتمالش صفر باشد ، یعنی اصلاً احتمال عقلائی نداشته باشد بلکه 10 قطعۀ آن هم عقلاً احتمال ندارد . تصادفاً مرتب شوند ، پس چگونه بی نهایت اجزاء جهان آفرینش تصادفاً مرتب شده اند ؟!

نظریۀ دانشمندان جدید درباره تصادف
1- « دستانلی » فیلسوف و عالم طبیعی آمریکایی گوید : « جهان مادی بدون شک جهان مرتب و صاحب نظمی است و این جهان پریشان و نا بسامانی نیست ، جهانی است که از قوانین تبعیت می کند و تصادف را بر آن دستی نیست » .
2- « کلاتس » عالم وراثت ، و دکتر در فلسفه گوید: « جهان ما به قدری پیچیده و تو در تو است که امکان ندارد تصادفی و خود به خود به وجود آمده باشد ... » .
3- « نبلوچ » استاد علوم طبیعی گوید : .... « به خدا ایمان دارم چون معتقدم که اولین اتم یا اولین مغز بشر ممکن نیست تصادفاً به وجود آمده باشند » .
4- « چارلز » استاد زیست شناسی گوید : « .... قائل شدن به این که اجسام زنده تصادفاً در نتیجۀ پیدا شدن اوضاع و احوال غیر ممکنی به وجود آمده اند ، مشکلتر از قائل شدن به وجود خالق مدبراست » .
5- « آدموند » محقق شیمی و دکتر در فلسفه گوید : پروفسور« ادوین » .... می گفت : « احتمال پیدایش زندگی از تصادفات به همان اندازه است ، که در نتیجه حدوث انفجاری در یک چاپخانه ، یک کتاب قطور لغت به وجود آید » . من این بیان را بدون قید وشرط قبول میکنم .
6- « سسیل » استاد زیست شناسی می گوید : یک روزصبح برای گردش به جادۀ آفتابگیری بروید ، و جزئیات عجیب ساختمان گلی را تماشا کنید ، و به آواز دلنشین مرغ سینه سرخ گوش دهید ، و لانۀ پیچ پیچ مرغ انجیر خوار را به دقت نظاره کنید ، و آن وقت بگویید : آیا این تصادفی است ، که گل با شیرۀ شیرین حشرات را دور خود جمع می کند ، تا در مقابل حشرات نیز وسیلۀ تلقیح آن باشند . آیا این اتفاقی است که دانه های ریز گرده وارد تخمدان گل می شود ، و آنرا تلقیح می کند و در نتیجه بذر لازم برای تولید نبات و گل سال بعدی را به وجود می آورد ؟! ، ایا منطقی تر نیست که بگوییم تمام این کارها را دست نامرئی خدا انجام می دهد ؟

یک نظریۀ اجمالی دربارۀ نظم جهان
امام صادق (ع ) به مفضل می فرماید : اولین عبرت ، و نخستین دلیل بر آفریدگار جهان ، نظم جهان آفرینش ، و آماده بودن آن بر وجه کمال است ، زیرا اگر فکر کنی خواهی یافت که این جهان مانند سرائی است ، که آن را ساخته اند ، و آنچه را بندگان خدا به آن احتیاج دارند در آن مهیا کرده اند ، آسمان ، رفیع چون سقف ، زمین گسترده ، چون فرش ، ستارگان منظم ، چون چراغها ، و جواهر در کوه ها چون پس انداز ها است ، و هر چیزی برای مصلحتی قرار داده شده ، و انسان مانند کسی است که این خانه را به او بخشیده اند ، و آنچه در آن است به او واگذاشته اند ، و انواع گیاهان و نباتات را برای منافع او مقرر داشته اند ، و انواع حیوانات را به جهت مصالح او آفریده اند ... « خوب دقت کنید » .
« انشتین » دانشمند معروف جهان می گوید : « جهان مجموعه ای است از قوانین ریاضی ». ( راه تکامل) .
« مارلین » عالم فیزیولوژی می گوید : « نخستین دلایل ما دربارۀ عالم این است ، وقتی که ما میبینیم دنیایی با نیروی طبیعت به وجود آمده و با نظم و ترتیب معینی اداره می شود ، متوجه میشویم که این دنیا باید یک تشکیل دهنده و اداره کننده ای داشته باشد ، این نظم و ترتیب به قدری دامنه دار است که ما می توانیم حرکات سیارات و حتی حرکات اقمار مصنوعی را به طور دقیق پیش بینی کنیم ....
وجود نظم و ترتیب به جای هرج و مرج دلیل بارزی است که این جریانات تحت کنترل قوۀ عاقله ای است » .
اگر فکر کنند خدا پرست می شوند .

از پیامبر اسلام (ص ) نقل شده که : خدا فرموده : اگر مردم در دستگاه شگفت انگیز آفرینش من فکر کنند ، جز مرا عبادت نمی نمایند . (( لوان الخلائق نظروا الی عجائب صنعی ما عبدوا غیری )) .
آری ، به قدری جهان آفرینش منظم و روی حساب دقیق است که هر عاقلی با اندک توجه می یابد جز یک ذات مقدسی که غنای محض و علم و قدرت بی نهایت است نمی تواند این طور اندازه گیری کند ، و این دستگاه با عظمت را به کار بیاندازد « طبق معادلات و فورمولهائی که تحت شرایط مخصوص و
اندازه هائی معین ، در علم شیمی دیده می شود ، و همچنین برحسب قوانین و دستوراتی که در علم فیزیک ، فلک ، و میکانیک جوی و زمینی به چشم می خورد ، به دست می آید که همه چیز این جهان تحت شرایط مخصوص و حدود ثابتی ایجاد شده اند .
فیثاغورث قرنها پیش از میلاد گفت « عدد و مقدار بر این جهان حاکم است » و فیزیکدان معروف « لورد کلوین » گفت : « هر مسئله ای از مسائل فیزیکی که تحت حساب ریاضی نیاید نامفهوم بوده و قابل درک نیست » .

آری علم حالا می فهمد تفسیر این آیات قرآن مجید چیست :
ما هر چیز را با اندازه آفریدیم . (( سورۀ قمر آیۀ 49 ))
هیچ موجودی نیست مگر اینکه خزینۀ آن پیش ما است و ما آنرا به اندازۀ معلوم نازل می سازیم .
(( سورۀ حجر آیۀ 21 ))
همه موجودات نزد خداوند دارای اندازه و مقدار معینی است و اوست که غیب و شهود را می داند .
(( سورۀ رعد آیۀ 9 )) .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

بخش هفتم

آیا جهان معلول تصادف است ؟!


انا کل شیء خلقناه بقدر
ما هر چیز را به اندازه آفریدیم
(سوره قمر آیه 49 )
یکی از حربه های مهم منکرین خدا ، موضوع « تصادف و اتفاق » است ، یعنی آنها آفرینش را مولود عقل و تدبیری نمیدانند و می گویند جهان عبارت است از یک سلسله تصادفات و اتفاقی ، که فعلاً به این صورت در آمده است .
ما از آنها سئوال می کنیم که مقصود شما از تصادف چیست ؟
آیا می خواهید بگویید اصل ایجاد جهان تصادفی و اتفاقی است ، یا مقصود شما این است که اصل جهان وجود داشته ولی پیدایش نطم ، و حیات در آن تصادفاً و اتفاقاً به عمل آمده ، یا این که مقصودتان از تصادف پدید آمدن چیزی بدون علت است . ( این احتمال و احتمال اول بدیهی البطلانست ).
اگر بگویند پیدایش جهان ، و اصل وجود آن معلول تصادف است ، سخن بسیار اشتباهی مرتکب شده اند .
زیرا اولاً ، ما موجودی در جهان به نام « تصادف » پیدا نمی کنیم که قدرت بر ایجاد جهان داشته باشد .
و ثانیاً ، به کار بردن کلمۀ تصادف در این مورد غلط است زیرا تصادف همیشه بین دو یا چند چیز موجود واقع میشود ، مثلاً می گویی ماشین ما با فلان ماشین تصادف کرد ، یا می گویی وقتی از خانه بیرون آمدم اتفاقاً دوستم را دیدم ، بنابراین باید دو ماشین وجود داشته باشد تا آنها تصادف کنند ، یا شما و دوستت باید وجود داشته باشید تا اتفاقاً یکدیگر را ملاقات کنید .

نتیجه :
این که تصادف هیچوقت چیزی را موجود نمی کند بلکه تصادف بین دو چیز یا چند چیز واقع میشود که وجود داشته باشند .
و اگر بگویند اصل وجود جهان تصادفی نیست بلکه این نظمی که در جهان موجود است و جاندارانی که در آن پدید آمده اند تصادفی است ، این سخن هم خیلی پوچ است زیرا، اولاً ، بنا بر گفته خودشان اصل جهان تصادفی نیست ، در این جا ما از آنها می پرسیم ، اصل جهان چگونه ایجاد شد ؟
یا باید خودش خود را ایجاد کند یا چیزی که مافوق آن است آن را ایجاد نماید . احتمال اول بطلانش روشن است ، بنابراین باید نسبت به آفرینش اصل جهان معتقد به خدا باشند .
و ثانیاً : انصافاً کدام عقل باور میکند این نظم بسیار دقیقی که در تمام موجودات جهان حکمفرماست تصادفی باشد ؟ !!
مگر عقلی که در دام غرض های شخصی گرفتار باشد . و هوسرانی ها جا برای فکر کردن در اسرار جهان آفرینش باقی نگذاشته باشد .
مگر عقل کسانی که مانند « مارکس مادی » باشند که در اثر می خوارگی و فریاد و عربده کشیدن به اداره پلیس جلب می شد .
مگر عقل کسی مانند « مارکس » که دانشگاه را ترک و می خوارگی و فجور را پیشۀ خود ساخته بود ، و دو دختر خود را کشت ، باشد .

چند مثال روشن :
1- ابزار آلات یک کارخانه برق ، یا یک هواپیما را از هم جدا کنید ، و یک جا بریزید آیا ممکن است پس از مدتی بدون این که کسی به آن دست بزند ، تصادفاً تمام پیچها و ابزار کارخانه و هواپیما به خودی خود در مکان خویش قرار گیرند ، کارخانه مشغول فعالیت شود ، و هواپیما آماده پرواز
گردد ؟!
قطعاً جواب منفی است ، ولی منکرین خدا باید بگویند ممکن است !
2- سالاد تصادفی :
« کپلر » دانشمند معروف فلکی گوید :
« دیروز هنگامی که در بحر تفکر غوطه ور شده بودم ناگهان مرا برای صرف غذا دعوت نمودند ، زن جوان من در روی یک طرف میز سالاد قرار داد ، من به او گفتم : آیا باور میکنی اگر از ابتدای خلقت
تا به حال ظرف های فلزی ، برگ های کاهو ، دانه های نمک ، قطرات روغن و سرکه ، و قطعات
تخم مرغهای پخته از هر طرف ، بدون نظم و ترتیب در فضا منتشر باشند ، تصادف و اتفاق بتواند آنها را با همدیگر مخلوط نموده ، و از اختلاط آنها چنین سالادی را ترتیب دهد ؟
همسرش جواب داد بطور یقین ، علاوه بر اینکه به این خوبی نمی توانست سالادی آماده کند ، به این طعم مطبوع هم نمی توانست آن را تهیه نماید .
( برگرفته شده از کتاب آفریدگار جهان )
3- « مورر» محقق شیمی در اداره کشاورزی ایالات متحده گوید :
1- فرض کنیم من قدرت این را داشته باشم که در یک کوزۀ بزرگ مقدار زیادی پروتون ، نوترون ، الکترون ، و چسب اتمی ( چیزهایی که اتم ها را به هم وصل می کند ) را با هم مخلوط کرده ، حرارت بدهم ، آیا تعجب آور نخواهد بود که من بتوانم از میان آن کوزه در حدود یک صد عنصر مختلف با خواص و صفات معین و مشخص همچنان که در جدول تناوبی آمده بیرون بیاورم ؟!
2- و یا به توجیهی دیگر : اگر من مقداری آرد ، آب ، قند ، سیب ، و گیلاس و هلو را در دیگی ریخته و زیر آن را آتش بزنم ، و چندی بعد سرپوش دیگ را برداشته و کلوچه های مختلف سیب ، گیلاس و هلوی مرتبی را با شکل و طعم مشخصشان بیرون بیاورم ، آیا مستبعد و شگفت انگیز نیست ؟!
اگر من در حالیکه میان جنگل انبوه گردش میکنم به یک قسمت خالی از درخت برسم که در آنجا خانه ای زیبا ساخته شده باشد ، و در اطراف آن گلها و بوته های قشنگ دیده شوند فوراً این مطلب به نظرم خواهد رسید که درختان آن قسمت از جنگل را کسی بریده و خانه ای ساخته ، و گلهایی دور و بر آن کاشته است . و اگر تصور کنم که این کارها خود به خود انجام یافته اند ، همه مرا استهزاء خواهند کرد ... اعتقاد به وجود آفریدگار جهان ، یگانه پاسخ مقنع به آفرینش جهان و نظم پایدار آن است .

3- ساعت تصادفی
شما کمی دقت کنید « جهان آفرینش » ، هیچ ، ببینید ، می توانید تصور کنید که ساعت مچی شما تصادفاً موجود شده باشد . یعنی تصادفاً آهن های ساعت از زمین جدا شوند ، تصادفاً خودش به کارخانه ذوب آهن تصادفی ! برود ، تصادفاً به شکل های مخصوصی در آید ، تصادفاً هر یک از اجزاء آن در جای مخصوص خود قرار گیرد ، و خلاصه میلیاردها تصادف به وقوع پیوندد تا یک ساعت درست شود ؟ آیا عقل باور می کند ؟!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

بخش ششم

آیا طبیعت آفریننده موجودات است ؟؟ !!

قل ارایتم ان اخذ الله سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم من اله غیر الله یاتیکم به .

« پیغمبرم » بگو خبر دهید : اگر خدا گوش و چشمهای شما را بگیرد ، و بر دلهای شما مهر زند ، جز خدا که میتواند آنها را به شما برگرداند ؟!

ما خدا پرستان میگوئیم آفرینش جهان مربوط به خدا است یعنی یک حقیقتی که فوق تمام حقایق است ، و نیرویی که فوق تمام نیروهاست ، جهان ممکنات را ایجاد نموده است .
مادی میگوید : سازمان جهان آفرینش مربوط به طبیعت است و موجودی به نام خدا وجود ندارد . ما از مادی سئوال می کنیم که : این « طبیعتی » که به عقیده شما ، موجودات معلول آن هستند ، آیا موجود است یا
معدوم ؟ یعنی آیا در جهان چیزی به نام طبیعت وجود دارد یا نه ؟
اگربگوید معدوم است روشن است که، نیست و معدوم نمی تواند منشا هستی ها گردد .
و اگر بگوید طبیعت موجود است ، باز سئوال میکنیم که : چیست ؟ آیا مقصود شما از طبیعت ، موجودات خارجی و اجزاء جهان آفرینش است ، یا چیزی غیر از موجودات خارجی و مافوق آنها است ؟
اگر بگوید طبیعت همین موجودات خارجی است جوابش بسیار روشن است زیرا معنای کلامش در این صورت این است که موجودات خودشان خویش را ساخته اند ، و هر عاقلی می فهمد که هیچ
چیزی خودش نمی تواند خودش را ایجاد کند و اگر بگوید مقصودم از طبیعت چیزی غیر از اجزاء جهان و مافوق آن است ، باز سئوال میکنیم : آیا آن چیز عقل و علم و قدرت دارد یا ندارد . ؟
اگر بگوید ندارد ، می گوئیم اولاً چیزی که نه فهم دارد و نه دانش و نه توانائی ، چگونه میشود جهان آفرینش را ایجاد کند ، ثانیاً ما در هر گوشه از جهان نگاه کنیم آثار تدبیر و علم و قدرت به چشم میخورد ، و یک موجود بی شعور چگونه میتواند این همه موجودات شگفت انگیز و این نظم و ترتیب حیرت آور را به وجود آورد ؟ !
و اگر بگوید طبیعت غیر از اجزاء جهان و مافوق آن است و علم و قدرت هم دارد ، ما می گوییم بنا براین دیگر ما با شما دعوایی نداریم ، و هر دو معتقد به آفریننده واقعی جهان هستیم . فقط فرق ما با شما این است که شما نام آن را طبیعت می گذارید و ما او را خدا می نامیم .

قرآن می گوید :
« ای پیامبر » بگو ، خبر دهید ، اگر خدا گوش و چشمهای شما را بگیرد و بر دلهای شما مهر زند ، جز خدا که می تواند آنها را به شما برگرداند .؟ !
« یعنی آیا ، جز ذات مقدسی که علم محض ، و قدرت محض است دیگری میتواند به شما چشم و گوش بدهد»
آیا طبیعت نا بینا و ناتوان می تواند شما را بینا کند ؟!
آیا طبیعت کور و کر ، می تواند شما را شنوا نماید ؟!
آیا طبیعت فاقد هستی می تواند به شما دل عنایت کند ؟!
سپس می فرماید : ببین چگونه نشلنه های خدا شناسی را - برای مردم – تکرار میکنیم ، و آنها اعراض
می کنند . (( انظر کیف نصرف الایات ثم هم یصدفون . سورۀ انعام آیه 46 )) .

گفتار امام صادق (ع )
امام صادق (ع ) بعد از آن که برای « مفضل » ، که یکی از بزرگان پیروان او بوده ، پاره ای از عجایب خلقت انسان را بیان می کند ، مفضل می گوید : گفتم :
آقا گروهی این « آفرینش » را مربوط به طبیعت می دانند ؟
فرمود : آیا آن طبیعت علم و قدرت بر مثل این افعال دارد یا نه ؟
اگر بگویند علم و قدرت دارد چه مانعی دارد که قائل به خدا باشند ؟
و اگر گمان کنند بدون علم و عمد ، طبیعت این کارها را انجام می دهد وجداناً می بینی که کار های آن روی صواب و حکمت است . پس این گمان باطل است . بنا براین آفرینش مربوط به خالق حکیم است .
(( منبع : بحار ج 3 ص 67 ))
« ولتر » در این زمینه سخن زیبایی دارد . او می گوید :
« همه موجودات این جهان ، با صدایی رسا ، وجود پدید آورنده خود را اقرار می کنند . »
این جا زبان حال طبیعت را که با فیلسوفی سخن می گوید می نگاریم .
فرزندم سرگردانی تو ، به واسطه آن است که مردم اشتباهاً نام مرا طبیعت گذارده اند ، در حالیکه من آن پروردگار بزرگی هستم که با کمال دقت و استحکام جهان را آفریده ام .
آیا این جهان پر از شگفتیها با این نظم و ترتیب شگفت آور کمتر از ساختمان یک ساعت است که دقیقه شماری می کند ؟!
هرگز ! پس همچنان که وجود یک ساعت بدون سازنده آن محال است آفرینش این جهان پر از شگفتیها با این نظم و ترتیب حیرت انگیز بدون آفریننده ممکن نخواهد بود . »

آزادی و روشن فکری را تماشا کنید !

محمد قطب : نویسنده معروف در کتاب « شبهات حول الاسلام » می گوید :
با مردی طبیعی مذهب رو به رو شدم و او ابتدا با من شروع به صحبت کرد و گفت : تو آزادی فکر نداری !
گفتم چرا ؟؟!
گفت : مگر معتقد به خدا نیستی ؟
گفتم : آری معتقد به خدایم .
گفت : لابد نماز هم میخوانی و روزه هم می گیری ؟ !
گفتم : آری
گفت : پس تو روشن فکر نیستی .
دوباره گفتم : چرا آزاد فکر و روشن فکر نباشم ؟؟
گفت : چون تو معتقد به خرافات و چیز هائیکه اصلی ندارد می باشی .
گفتم : مگر تو ، به چه چیزی معتقدی ؟ آیا این مخلوقات را چه کسی آفریده و این حیات را چه کسی به آنها داده است ؟؟
گفت : طبیعت .
گفتم : طبیعت چیست ؟
گفت : قوه ایست که دیده نمی شود و حدودی ندارد ولی مظاهری دارد که به وسیلۀ آن درک می گردد .
گفتم : عجب !! من گمان می کردم تو می خواهی مرا از اعتقاد به نیرویی که دیده نمیشود باز داری و نیرویی که معلوم است و دیده می شود به من معرفی کنی ، ولی اگر آزادی و روشن فکری تو اعتقاد به قوۀ ناپدید باشد که دیده نمی شود ، پس چه فرقی بین من و تو است ؟ ! ....

کسی که چشمش را آزاد بگذارد افسوس خوردنش افزایش یابد .
« حضرت علی (ع) »